فیک کوک[ظلم ] پارت ۱
ا/ت
چمدونم و بستم وسایل لازم رو برداشتم بلیط هواپیما ساعت ۱۰ بودالان ساعت و یک ربع به نه چمدون ها رو به بادیگارد ها دادم گذاشتن توی ماشین خودمم یه ارایش لایت کردم مو یه لباس از کمد برداشتم و پوشیدم من دیگه حاضر بودم زنگ زدم به لیو [لیو دوست ا/ت و همکلاسیشه و دوست صمیمیشم هست ]
ا/ت : الو سلام چطوری لیو
لیو :زهر مارو سلام به زنگ به ما نمیزنی
ا/ت :ساعت ۱۰ دیگه میرم کره زنگ زدم خداحافظی
لیو :باشه میبینمت(با خنده )
ا/ت:یعنی چی میبینمت (غط کرد )
وا اینم خل شده رفتم پایین کلیدهارو برداشتم درو بستم و رفتم سوار ماشین شدم
چمدونم و بستم وسایل لازم رو برداشتم بلیط هواپیما ساعت ۱۰ بودالان ساعت و یک ربع به نه چمدون ها رو به بادیگارد ها دادم گذاشتن توی ماشین خودمم یه ارایش لایت کردم مو یه لباس از کمد برداشتم و پوشیدم من دیگه حاضر بودم زنگ زدم به لیو [لیو دوست ا/ت و همکلاسیشه و دوست صمیمیشم هست ]
ا/ت : الو سلام چطوری لیو
لیو :زهر مارو سلام به زنگ به ما نمیزنی
ا/ت :ساعت ۱۰ دیگه میرم کره زنگ زدم خداحافظی
لیو :باشه میبینمت(با خنده )
ا/ت:یعنی چی میبینمت (غط کرد )
وا اینم خل شده رفتم پایین کلیدهارو برداشتم درو بستم و رفتم سوار ماشین شدم
۲۰.۳k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.